قول دادم این فاطمیه آدم بشم. پاک بشم. همونی بشم که شما میخوای، شما دوست داری... هر چیزی که بهش شک داشتم، هر مسئله ای که حس میکردم یه روزنه کوچیک باشه برای گناه، برای پرت شدن حواس دلم، برای لرزیدن ایمانم، همه رو، همممممممه رو درز گرفتم. محکم بستم... سخت بود، سخته... یه کشیده زدم تو گوش نفسم، گفتم دست از پا خطا کنی با من طرفی! با غیض نگام کرد. یه مشت کینه و غصه و حسرت قدیمیرو ریختم بیرون از دلم. دلم غصه اش گرفت چون بهشون عادت کرده بود. همین شد که با من لج کرد. همه بر علیه من شدن مادر... حس یه بچهی گم شده توی بازار رو دارم. یه گوشه ایستادم و دارم صدا میزنم مامان... مامان... من مامانم رو میخوام... دورم شلوغه. پر از آدم! از غریبهها میترسم... من از دنیا میترسم... مادر، به حسینت قسم خسته شدم. به حسنت قسم که این دفعه فرق میکنه. هشتم بهمن، وسط یه روضهی غمگین فهمیدم که این دفعه فرق میکنه، اونجا که مولا میگفت: شرمنده ام زهرا جان... همراهش شدم و زمزمه کردم. اون قدر گفتم شرمنده ام زهرا جان که نفسم بند اومد. یاد هر خطا و معصیت یه گوله اشک شد و افتاد روی چادرم... چشم به هم زدم و دیدم شام شهادتت ایستادم روبه روی ضریح امام رضا... آخه چه قدر مهربونید...؟ چه قدر بزرگوار؟؟ چه قدررر....؟؟؟ حالا اومدم یه چیز بگم. فقط یه کلام: دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم....
کار عملی کورل دراو : طراحی پس زمینه بازدید : 4580
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 2:03